#نقاب_من_پارت_62
مثل رنگ چشماي نازش ،با هزار اميد تو دلم
جون گرفت و سبز شد ..فراموش نشده بود
که يادم بياد ..بعد نگاهم ميکنه و ميگه ..((
نمي شناسمش ))من رو ميگه ..من احمق رو .
آخ سوني ...آخ سوني ..همه عمر اين ببر شکار
تو بود ،تو چي ميدوني ..ديگه چي مونده از
من که برات بگم و بفهمي ..من داغونم وخراب
مي خواي روي سر تو هم آوار بشم و بريزم .
لعنت به من ..آخ خدا منو بکش که ديگه از
دست خودم امان ندارم ..آخ روزگار خلاصم
کردي ....ديگه تحمل دوباره ئ اين رو ندارم ..
واي خدا .. نفسم گرفته بود و حس خفگي
داشتم ..بلند شدم و نزديک پنجره رفتم و لاي
قاب پنجره را باز کردم ،چند نفس عميق کشيدم
اما بهتر نشدم ،برگشتم و به در نگاه کردم ،
آنقدر ترس به جون همه انداخته بودم که
هيچکس شجاعت نزديک شدن رو نداشت .
مطمئن بودم صداي شکستن وسايل تو کل
خونه پيچيده بود .ديگه مطمئن شدم تو دل
اطرافيانم جايي از عشق ندارم و احترام ها
فقط از روي ترسه .
بد بودم ،بدتر شدم .هيچ ياري نيست ،هيچ
کسي دلسوزم نيست ،هيچ کس ...مي بيني
سونيا از ببر درنده انتظار منطق نداشته باش
نزديکم نشو که تاوانش سنگينه و بهاش گزاف.
چشمهامو بستم ،انگار اومده بود و جلوي من
روي زمين نشسته بود ،ساکت به چشمهام زل
زده بود ،مثل آهو خراميده بود تو نگاه يه ببر .
سوني نگام نکن ،اونطوري ديونه ميشم ،بگم
غلط کردم خوبه ..راضي ميشي ..خودم ميدونم
دستم هرز شده و زبونم گند ،همه رو خودم ميدونم
تو بگذر از خبطي که من کردم ،سوني ..منو مي
بخشي ..سوني با تو ام ...اون چشماي بهاريت
چرا سرخ شده ..سوني ...سرخ نشو ،آتيش مي
گيرم ،اونوقت هر دو مي سوزيم ها !!!
فريادي زدم و گفتم
romangram.com | @romangram_com