#نقاب_من_پارت_6

وگرنه خيلي برات سخت ميگذره .فهميدي .
_نه ،من نمي فهمم و بالاخره فرار ميکنم .
_باشه ،تونستي فرار کن . حالا راه بيفت
که حوصله ام رو سر بردي .
_من نميام ،منو کجا ميبري؟
_ميدوني ،يه نصيحت برات دارم ،هيچ جا
هيچ جا ،اينجوري حرف نزن ،زبونت تلخه
و سرت رو به باد ميده و ممکنه بلاهاي بدي
سرت بياد ،تو که نمي خواي آسيب ببيني ،ميخواي !!
_نه ،ولي کسي نميتونه به من آسيب بزنه ،من
استاد و رزمي کارم ، از خودم دفاع ميکنم .
_جدا ،آفرين .

لبخندي روي صورتش پهن شد و برايم با تمسخر
دو دستش را بهم کوبيد و برايم کف زد .

_خب ،مي خواي الان امتحان کنيم ،ببينيم تو
ميتوني از خودت دفاع کني يا من ميتونم بهت
آسيب بزنم ! جالب ميشه ،مگه نه !

اين بار صداي خنده ئ مستانه اش در کل فضا
پيچيد .

_چيه ،ساکت شدي !!
_به وقتش حسابت رو ميرسم .
_باشه ،من هميشه آماده ام ،تو فقط بخواه .

دوباره دستم را بين دستش قفل کرد و من
به دنبالش کشيده شدم و از در شيشه اي
با هم عبور کرديم .

پس از عبور از آن در بزرگ با شيشه هاي
مات ،وارد حياط شديم .پايم روي زمين
چمني که مثل مخمل سبز همه جا را گرفته
بود ، فرود آمد .هر جا چشم ميگرداندم
درختان زيباو شمشاد هاي جوان جلب
توجه ميکرد ،وسط حياط فواره ئ زيبايي
از مجسمه ئ چند پرنده ئ در هم گره

romangram.com | @romangram_com