#نقاب_من_پارت_57


و اينبار فرياد زدم

_فهميدي !!!!

آرام پوزخندي زد و گفت :

_تو هم ه*ر*ز*ه* اي مثل سارا ،متاسفم
درباره ات اشتباه فکر کردم .
_جدا ،تو از من چي ديدي ،ها..!!!
_تو رو از بغل کي کشيدم بيرون ،خودت بگو !!
_چون تو بغلش بودم هرزه ام ؟!
_آره ،از بغل اون ،آره ..

عصبي گفتم:

_احمق رواني ،اول سوال ميکردي بعد تهمت
ميزدي !
_چيزي رو که ديدم مي پرسيدم ،به نظرت
احمقم؟
_رييس اين بار اشتباه کردي و کور خوندي
_خفه شو .
_نه واقعا احمقي .
_گفتم خفه شو .
_باشه خفه ميشم ولي بدون اون برادرمه .

نزديک صورتش ايستادم و به چشمهاي مشکي
اش که در دو کاسه خون قرار گرفته بود ،زل
زدم و گفتم :

_حالا فهميدي هرزه نيستم !!

جا خورده بود و حرفي نميزد ،بدون هيچ
کار ديگري ،در ماشين را باز کردم و با چشم
اشک آلود سوار شدم .

چشمهايم را بسته بودم و مدام به قولي
که به خودم داده بودم فکر ميکردم تا به

romangram.com | @romangram_com