#نقاب_من_پارت_54
_تو بايد توضيح بدي ،نه من !
_من که هيچي نفهميدم ،دختر .
_آره ،تو هيچ وقت هيچي نفهميدي .
بلند شدم و دوباره به راه افتادم که دستم
از پشت کشيده شد و من به آغوشش افتادم .
دستانم را مشت کردم و چند ضربه متناوب
به سينه اش کوبيدم .
مرتب با فرياد ميگفتم :
_ميدوني توي اين چند سال چي سرم
اومده !!..ها ميدوني ؟
رمقي در دستانم باقي نمانده بود و همچنان
محکم مرا در آغوشش فشار ميداد ، کمي از
حسم فروکش کرد و اين بار من محکم اورا
در آغوش گرفتم .
_ميدوني من چي ميگم ؟
_نه ،ولي قول ميدم ديگه تنهات نزارم ،آجي
کوچيکه .
_شما غلط ميکني ،باز منو تنها بزاري و بري
هنوز از دستت عصباني ام .
_اعتراف کن دلت برام تنگ شده بود ،نه .
_اووووهوم ...
_اينو ميدونستم ،چشم گربه اي من .
_تو هم که چشمات مثل من سبزه ،متلکت
چيه ؟تازه تو به نظر من قشنگتري .
_پس بالاخره قبول کردي ،من قشنگ ترم .
با اعتراض از آغوشش بيرون آمدم و گفتم :
_خيلي بيشعوري ،ساميار .
_ميدونم
_احمقم هستي ..
_اونم ميدونم .
romangram.com | @romangram_com