#نقاب_من_پارت_50
در ورودي حياط رفتيم ،فضاي نسبتا بزرگي
بود که با ميز و صندلي هاي نباتي رنگ تزيين
شده بود ،بر خلاف جشنهاي ايران که پر از
شادي و موزيک هاي هيجان انگيز بود ،اينجا
موزيک ملايمي در حال پخش بود و چند مرد
و زن جوان آرام مي رقصيدند .
با ورود همزمان ما ،متوجه نگاه هاي سنگين
اطرافيان شدم .پسر جواني جلو آمد و دستش
را به سمت دنيل دراز کرد و گفت :
_سلام دني ،خوش اومدي .
_سلام ،ممنون .
نگاهش روي اندامم چرخيد و من را در حس
بدي غوطه ور کرد .
–دني ،اين خانوم زيبا رو معرفي نميکني !!
دنيل در جوابش پوزخندي زد و گفت :
_لزومي نداره ،فضول !!
و اين بار هر دو خنديدند .از خنده هاي هر
دو دلگير شدم ،فکر ميکردم کار دنيل خوب
نبود و به نوعي مرا کوچک کرد .قبل از اين
که دنيل ،ادامه دهد ،گفتم :
_من خودم زبون دارم !!
_اوه ..بله مطمئنا .
دستش را که به سمت من دراز کرد ،متوجه
اخم دنيل شدم ،اما بدون توجه به دنيل به
او نگاه کردم .
_من برايان گومز هستم ،دوست دنيل و
شما ؟
دستانم را در هم زير سينه ام قلاب کردم و
romangram.com | @romangram_com