#نقاب_من_پارت_49

اين بار من نزديک شدم و آهسته گفتم :

_کارد و چنگال بدم خدمتتون !!
_براي چي ؟
_هيچي ،همينطوري !!

نزديک اش شدم و با لحن سوالي پرسيدم

_بريم .

جوابي نداد اما با حرکت دستش به سمت
بيرون،اشاره کرد و در کنار هم خارج شديم .
سوييچ را از راننده گرفت ،مي دانستم خودش
مي خواهد رانندگي کند ،اما نمي دانستم با
کدام ماشين خواهيم رفت ،جلوي در رفت
و در ماشين بوگاتي مشکي رنگ را باز کرد .

_به چي زل زدي ،بيا ؟!
_اومدم .

سوار شدم و زير لب به فارسي گفتم :

_اااااه ،خدا جون ،اينو باش ،همه جوره
بهش حال دادي ،بعد منو همه جوره تو عذاب
گذاشتي و همه چيزم رو گرفتي !!

با عصبانيت ،نگاهم کرد و گفت :

–خيلي غر ميزني ،ساکت شو .

ميدانستم که از حرفهايم چيزي نفهميد و فقط
بخاطر عادت خورد کردنم ، اين حرف را زد .

تا پايان مسير که حدودا نيم ساعت طول
کشيد ،هر دو ساکت بوديم و هيچ حرفي
نزديم ،وقتي به مکان جشن رسيديم ، نفس
عميقي کشيدم و متوجه نگاه سرد او شدم .
ماشين را پارک کرد و هر دو با هم به سمت

romangram.com | @romangram_com