#نقاب_من_پارت_48
زدم . مدل ساده اي بود ،اما براي من بد نبود .
صورتم را مي خواستم کمي آرايش کنم ،اما
نميدانستم لباسم چه رنگي هست ؟
از جلوي آينه بلند شدم ،در جعبه را باز کردم
و باديدن ماکسي حرير سبز رنگي که از زير
سينه با نوارهاي براق مي درخشيد ،ذوق زده
شدم ،هر چند که حرير بدن نماي بالاي سينه
کمي آزرده ام ميکرد ،اما سبز رنگ مورد علاقه
ئ من بود ،خصوصا وقتي مي پوشيدم هماهنگي
عجيبي با رنگ چشمانم بوجود مي آمد و به قول
همه لوند تر مي شدم .
حدودا پنج دقيقه تا ساعت شش مانده بود .
سريع لباس را پوشيدم و به رنگ لباسم سايه
اي انتخاب کردم و مژهايم را با ريمل مشکي تر
کردم ،آرايشم که تمام شد ،سرويس داخل جعبه
را که با نگين هاي براق مشکي تزيين شده بود
انداختم .
سريع کيف و کفش مشکي را انتخاب کردم و
پوشيدم .
و براي اتمام کار عطر ملايمي را به زير گردنم
زدم .باشنيدن صداي دنيل ،آخرين نگاه را در
آينه ،به خودم انداختم ،در حد توانم عالي
شده بودم .در اتاق را باز کردم و آرام از پله ها
پايين رفتم .دوست داشتم عکس العمل دنيل
را ببينم ، شايد بخاطر حس لجبازي لبهايم را
آنقدر سرخ کرده بودم ،در کل احساس ميکردم
نبايد آنقدر غليظ آرايش ميکردم ،اما ديگر کاري
نمي شد ،کرد .
_سارينا ،فورا برو ببين اين دختره ئ احمق
کجاست ؟تا دوباره ديونه نشدم .و گرنه .....
باشنيدن صداي گامهايم ،سرش را به سمت
من چرخاند ،حرفش نصفه ماند و با نگاهي
سرشار از تاييد ،بهت زده من را نگريست .
چند لحظه به من خيره شد و سارينا با
ديدن صورت برادرش ،خنده هاي ريزي کرد .
romangram.com | @romangram_com