#نقاب_من_پارت_47
_به ردي که از شما باقي مونده!
به پرهاي ريخته ئ پشت سرش نگاهي
کرد و دوباره به راه افتاد .
_چرا پشت سر من راه افتادي ،برو به
کارت برس .
_چشم .
در اتاقي رابازکردو داخل شد و بدون توجه
به من دررابست.
حرف زور شنيدن ،مرامي بود که بايد مي
پذيرفتم ،باز هم در پشت خنده هاي اين
دو روز ،غم تنهايي لانه کرد ،دلگير از حرفهاي
دنيل به حياط رفتم ،بوي گلهاي رز مرا به ياد
خانه ام مي انداخت ،واي که چه روزهاي خوبي
بودند و من قدرشان را ندانستم .با هجوم افکار
و نسيم ملايمي که در موهايم مي رقصيد ،کم
کم زير سايه درخت دراز کشيدم و خواب مرا
ربود ،چشم باز کردم و نگاهي به ساعتم کردم
حدود يک ربع به پنج بود ،با هول بلند شدم و
فورا از حياط به سمت اتاقم حرکت کردم .
با ديدن جعبه ئ بزرگ صورتي رنگي که روي
تخت بودم ،مطمئن شدم که چاره اي جز پوشيدن
لباس انتخابي رئيس را ندارم ،او تصميمش را
گرفته بود .با عجله لباسهايم را در آوردم و
داخل حمام شدم ،سريعتر از معمول خودم را
شستم و حوله ئ سفيدي را دور بدنم پيچيدم
و دوباره به اتاق برگشتم . ميدانستم هر چه
که نياز دارم ،در اتاق وجود دارد ،پس به دنبال
سشوار گشتم که با پيدا کردن آن ،متوجه دستگاه
فر کننده ئ موي کنارش هم شدم .
با عجله جلوي موهايم را صاف کردم و پايين
موهايم را فر زدم .فکري به ذهنم زد ،همه ئ
موهايم را يکطرفه روي شانه ام ريختم و به
سمت ديگرسرم يک گل بزرگ مشکي پر نگين
romangram.com | @romangram_com