#نقاب_من_پارت_46



از جا برخاست و به سمت قفسه
کتابهايش رفت ،قدمهايش را با نگاه
دنبال ميکردم که با ديدن افتادن يک
پر از شلوارش به روي زمين ،خنده ام
گرفت و صدايم پيچيد ،برگشت و با اخم
جوري به من نگريست که من خنده ام را
قورت دادم و به تلافي جوجه گفتنش ،
گفتم :

_آقا خروسه ....يعني چيز ...رئيس..ببخشيد .

سرم داد زد و گفت :

_چيه ؟

با لبخند گفتم :

_از تو شلوارتون ،پراتون ميريزه .

به زمين اشاره کردم و با ديدن اشاره من
متوجه اثري از پر که با هر قدمش ايجاد
شده بود ،گرديد.با اخم غليظي دوباره
نيم نگاهي به من انداخت .و بدون هيچ
حرفي از اتاق خارج شد .من هم سريع
در را باز کردم و به دنبالش روان شدم ،با
هر قدمي که برميداشت تقريبا چند پر
روي زمين،نقش مي بست، آنقدر اين
تصاوير روحم را غلغلک داد که ديگر نتوانستم
خودم را کنترل کنم و خنديدم .به من
با عصبانيت گفت:

_چيزي به سرت خورده !!!

باشيطنت گفتم :نه

_پس به چي ميخندي !؟

romangram.com | @romangram_com