#نقاب_من_پارت_45
و اينبار صداي خنده هاي آنها باعث خنده ام
شد .
_باشه ،ولي اصلا شبيه رييس نگفتي .
ما نترسيديم .
_حالا باشه .
مقابل اتاق کار دنيل ايستادم ،چند نفس
عميق کشيدم و ضربه زدم و منتظر جواب
ماندم ،با شنيدن صداي دنيل در را باز کردم
و وارد شدم ،براي فرار از طعنه هايش
ايستادم ،پشت ميزش نشسته بود و چند
ورق را امضا ميکرد ،سرش را بالا آورد و
گفت :
_چرا اونجا وايستادي ،بيا بشين .
با دستش مبل نزديک به ميزش را نشان
داد .آرام حرکت کردم .و او دوباره مشغول
کارش شد .
_امشب بايد مهموني بريم .
_امشب !!
_آره ،من با تو..فهميدي ؟!
_کجا؟
_خونه ي ديويد بعد مدتها مهموني داده.
_ميشه من نيام !؟
_يکبار گفتم تو هم شنيدي ،من با تو !!!
_امّا..
_لباس مناسب امشب رو انتخاب کردم و
تواتاقت روي تخت گذاشتم .
_حداقل خودم لباسم رو انتخاب ميکردم .
_من همه چيز رو تعيين ميکنم و تمام .
_ساعت چند بايد آماده باشم ؟
_راس ساعت شيش ،دير کردي بد ميبيني!!
_سعي ميکنم .
_حواست رو جمع کن ،آماراشتباهاتت
زياد شده . بد نتيجه اي ميبيني ، جوجه !!
romangram.com | @romangram_com