#نقاب_من_پارت_43
وبعد با هم خنديديم ،لحظات نابي که
هر دو از کودک درونمان وام ميگرفتيم.
شايد بهترين فرم خنديدن صادقانه اش
بودکه همچون زنگ هوشياري بر بيهوشي
دل ،ميکوبيد .اما زياد طول نکشيد و اين
آواي خوش خاطره شد .
سارينا در حاليکه بستني توي دستش
را ليس ميزد وارداتاق شد و پشت سرش
لورا با دو تا بستني در دستش .
سارينا با ديدن لبهاي دنيل که قهقه
ميزد ،متعجب به ما نگريست و حتي
خوردن بستني اش را فراموش کرد و
لورا هم ،حال ووضعش دست کمي از
سارينا نداشت .دنيل با ديدن جو ،موجود
سريع لبخندش را جمع کرد و دوباره با همان
تن صداي بي روح ،با عصبانيت گفت :
_تا پنج دقيقه ديگه ،تو دفتر کارم باش .
بدون گفتن هيچ توضيحي ،از اتاق خارج شد .
سارينا و لورا مثل شخصيتهاي کارتوني ئ پت
ومت به من زل زده بودند ،که من گفتم :
_وا چتونه ؟؟
سارينا به لورا گفت :
_درست ديدم !!دني داشت ميخنديد .
لورا آنقدر بهت زده بود ،که فکر مي کنم حتي
سوال سارينا را هم نشنيد .به جاي او من گفتم :
_بله ،درست ديدي ،دنيل واقعا داشت مي
خنديد .
لورا که از حالت بهت به تعجب رسيده بود
romangram.com | @romangram_com