#نقاب_من_پارت_40


_خودت سر شوخي رو باز کردي ،حواست
باشه چيکار کردي !!!

بالشت ديگري را برداشتم و به سرش کوبيدم
اوهم هر ضربه من را تلافي ميکرد و به سرم
ميکوبيد ، آنقدر با سر و صدا ادامه داديم ،تا
لورا عصبي شد و داد زد :

_أه...بسه ديگه .

نگاهم با نگاه سارينا يکي شد ،با حرکات چشم
وابرو و صورتم متوجه منظورم شد بعد از چند
لحظه سکوت هر دو بالشت هاي توي دستمان را
به سر و بدن لورا ميکوبيديم .
گاهي لورا ،من و سارينا را ميزد ،گاهي سارينا و لورا
من را ،وگاهي من و لورا ،سارينا را هدف قرار مي
داديم .آنقدر به اين بازي ادامه داديم که بالشت ها
پاره شد و همه جاي اتاق با پر پوشيده شد .
هر سه خسته روي تخت دراز کشيديم که سارينا
گفت :

_بچه ها با بستني موافقين ؟

من ولورا با کمال ميل موافقت کرديم ،بعد از
آنهمه کشمکش و گرمي بدنمان ،خوردن يک چيز
خنک مي چسبيد .سارينا از اتاق خارج شد و من
بالشت پاره اي که هنوز تا نيمه پر داشت را ،
برداشتم و به لوراگفتم :

_وقتي بياد ،اينو تو سرش ميزنم ،بقيه
پرها بهش مي چسبه ،کلافه ميشه ،بهش
مي خنديم ،نظرت چيه ؟!
_نکن بابا ،بسه ديگه .
_إه تو چرا همش ساز مخالف ميزني .
_خب بره تو بستني ها چي ؟
_خب بره ،کثيف که نيستن ،جدا مي کنيم!


romangram.com | @romangram_com