#نقاب_من_پارت_34
_خب برو حالا ببين ،کلي لباس خوب
و قشنگ برات آماده کردن .
_واقعا .
_آره دختر جون ،البته اين جوري که تو گفتي
،ديگه مطمئنم که نديدي !!
ابروانم را بالا انداختم و با لبخند گفتم .
_عجب ،پس رئيس فکر همه جا رو کردن ؟
_بله ،رئيس ديگه !!!
قبل از اينکه ،پاسخ ديگري به لورا بدهم
صداي قدمهاي مردي که به ما در حال
نزديک شدن بود را شنيدم . پشت سر
ما ايستاد و بلند گفت :
_سلام خانوما .
همزمان با لورا به پشت سرمان برگشتيم .
_سلام جاناتان ،امروز بهتري .
_آره ،بهترم .
حس نفرت و انزجار از او چون خاري
در باغ افکارم ،ريشه مي دوانيد ،با
عصبانيت چشمانم را ريز کردم و دنبال
کلامي جگر سوز در جواب سلامش گشتم .
اما قبل از جواب من ،لورا بازوي اورا در
آغوش گرفت و گفت .
_سونيا ،برادرم رو که ديدي .
_بله ،خيلي خوب همديگه رو مي شناسيم .
حتي به لحاظ ظاهر هم خيلي با لورا فرق
داشت ،اندامي ورزيده تر و بسيار قد بلند تر
با چهره اي سرد و يخ زده بر خلاف لورا .
romangram.com | @romangram_com