#نقاب_من_پارت_32
هر دو دستش را روي صورتش گذاشت
و هق هق گريه اش بلند شد .و من را
از سر درگمي ،تا نقطه جنون پيش برد .
آرام دستم را بالا آوردم و روي شانه اش
گذاشتم و گفتم :
_خب حالا بسه ..دختر خوب چرا گريه مي
کني ؟
_دنيل ازت خواست بکشيش ..نه !!!
–تو به اين حرف ها کاري نداشته باش.
_پس گفته ،ميدونستم .
و دوباره خودش را به تاراج غم و گريه
سپرد .
_لورا ..لورا.. آروم باش ،به اون جا ها
نميرسه ...به من گوش کن ،با تو ام دختر
نميدونم چرا ،اما من حرف هاي تو رو
باور ميکنم ..خواهش ميکنم ..بسه ..
به من اعتماد کن ..اگر واقعا بي گناه
باشه قول ميدم تمام تلاشم رو بکنم تا
بي گناهيش رو ثابت کنم ...خوبه ..؟؟
نگاهم کرد و من درخشش برق اميد را
در چشمانش ديدم .
_سونيا ،باور کن من راست گفتم !
_باشه عزيزم ،منم قبول کردم .
_حالا چطوري ميخواي ثابت کني ؟
چشمکي زدم و گفتم
_اون با من ..حالا پاشو که من از گرسنگي
ضعف کردم .
romangram.com | @romangram_com