#نقاب_من_پارت_31

_هيچي .
_خب بگو ،نصف جون شدم .
_اون کسي که من عاشقشم.....
_خب ؟!

سرش را بالا آورد و به آسمان نگاه کرد ،
آب دهانش را جمع کرد و فرو فرستاد .
سيب گلويش تکان خورد و با دستش
قطره اشکهاي روي صورتش را پاک کرد .

_ديويده...

انگار بايد هر لحظه ،منتظر شوکي باشم .
لورا بدحال تر از دنيل ،من مبهم تر از آن
دو ، بي کسي سايه ئ بالاي سر من ،شايد
لورا ...شايد دنيل ...شايد ... و من با حال
پريشان و دهاني باز از تعجب پرسيدم .

_ها..؟..د..ي..و...ي..د !!!!

سرش را پايين انداخته بود و دوباره گريه
ميکرد ،زجر مي کشيد و آنقدر آشکارا حال
خرابش با اداي جملات در صورتش طوفان
به پا ميکرد ،که احتياجي به کتمان نداشت .
ناگفته ها فرياد مي زدند که بفهم من دل
سوخته ام .

_لورا تو مي فهمي ،چي ميگي ؟ تو
عاشق کسي شدي که با زن رئيس رو هم
ريخته ،مي فهمي ؟
_سونيا باور کن ،ديويد بي گناهه ،اون
شب اصلا اونجا ،اون کاري رو که همه
فکر ميکنن ،نکرده ،اون پيش من بود
ولي هيچکس حرف منو باور نکرد،اون
اتفاق لعنتي ،همه چيز رو عليه ديويد
نشون داد ،ولي سونيا حداقل تو باور کن .



romangram.com | @romangram_com