#نقاب_من_پارت_28

نبود ،ديويد و دنيل دوستاي صميمي
بودند ،هرجا ميرفتن با هم بودن ،کاراش
و تفريحاتش بيشتر با ديويد بود ،چي
بگم ؟ همه چي تموم ،يه رفاقت ناب
خالص ،بهت ميگم مثل دو تا برادر ،
ديگه خودت حدس بزن چي ميگم ؟
_خب ،بعدش ؟
_بعدش ،بعد چي ؟
_خب چي شد که رفيق خيانت کرد ؟
_خيلي ساده اس ،بخاطر سارا .
_سارا ،اون که زن دنيل بود .
_آره ،ولي .
_ولي چي ؟
_کم کم يه چيزي رو همه فهميدن .
_چه چيزي ؟

خودش زن بود وبه دنبال واژه اي
مناسب شان زن بودن ميگشت ،کلامي
که بوي پست بودن را به عشق آلوده
نسازد ،اما هر چه فکر ميکرد جمله اي
به ذهنش نمي رسيد ،نگاهي به چشمان
سبز رنگ سونيا انداخت که بهت زده
منتظر جواب دو دو ميزد . اضطرابش
را به پيراهنش منتقل کرد و لبه هاي
پيراهن را ميان انگشتان دستش
مشت کرد ،از واژه ها ياري مي طلبيد
تا حقي پايمال نشود و جواب دخترک
نيز داده شود. سرفه ئ کوچکي کرد تا
لرزش صدايش کمتر شود .گفت :

_اون سه تا هميشه با هم بودن ،منظورم
دنيل وديويد و ساراست .تو جشنها و تو
مسافرت ها ،خلاصه بيشتر زمان ها .
تااينکه کم کم يه چيزهايي سر زبونا
افتاد ،و درست هم بود ،سارا سعي
ميکرد ديويدروبه سمت خودش بکشه .
اين رو تو کارهاش ميشد فهميد .يه
جورايي از ديويد خوشش مي اومد.

romangram.com | @romangram_com