#نقاب_من_پارت_25
رفتارش کند . امّا به راستي راز آنها چه بود ؟
مرد زيبايي بود ، قد بلند با سينه اي فراخ و
صورتي زيبا و خوش سيما ،چشمانش زير
طاق ابروان پهنش ،خوش حالت ترين وجه
ممکن بود .با لبهاي خوش فرم زير تيغه ئ
بيني صورت مکعبي فرمش .
اندامش هم فرياد من ورزشکارم را سر
داده بود ،زيبا و عضلاني .و صداي محکمي
که نقطه ئ پايان بر آفرينش خداوند نهاده
بود . واقعا همسرش چطور زني بود ؟!
سوالي که تمام مدت مرا مشغول کرده بود.
با ياد آوري صورت و صلابت ساختگي اش
لبخندي بر لبم نشست .
از پشت سرم صداي قدمهايي مي آمد ،
نزديکتر که شد ،صداي لورا مرا از جهان
درونم ،جدا ساخت .
_دختر تو ديونه اي !!!!
_چرا ؟
_ميدوني تا حالا هيچکس اينجوري با
اون حرف نزده بود !!!
متعجب نگاهش کردم و گفتم :
_با کي ؟
همراه با چشم غرّه ،تک خنده اي کرد و گفت :
_دنيل ديگه .
کلافه نگاهش کردم و گفتم :
_دنيل ديگه کيه ؟
با آن کفشهاي عروسکي اش ،آرام به
سمت من آمد و کنارم نشست . دستش
را بالا برد و به شوخي پس گردني آرامي
به من زد .گفت :
romangram.com | @romangram_com