#نقاب_من_پارت_22

با خواندن آن برگه ،تعجبم هر لحظه بيشتر
مي شد .

_چرا ميخواي پانزده ميليون دلار به من بدي ؟
_چون ارزش کاري رو که ميخوام انجام بدي
داره .
_چرا من ؟؟من هيچي نميدونم .

دستش را به صورتش کشيد و به سردي با
آن غم هميشگي ته چشمانش گفت :

_چون من اينطور مي خوام .

سرم را پايين انداختم ،تحليل حرفهايش
براي من سنگين و سخت بود ،اما به هر حال
چاره اي جز سازش نداشتم .بايد آزادي ام
را به دست مي آوردم .

_جاسوسي رو قبول ميکنم ،ولي به پول
تو احتياجي ندارم ،هيچ کسي رو هم نمي
کشم ،فقط من مي خوام آزاد بشم و برگردم .
_باشه ،هر چند که من پول تو رو ميدم ولي
قبوله .
_حالا بايد چيکار کنم ؟؟
_بايد پيش شخصي به اسم ديويد ويدمن
بري ،بايد باهاش طرح رفاقت بريزي و
اطلاعاتي رو که من احتياج دارم از زير
زبونش بکشي .
_ميدونم ،ولي چه اطلاعاتي ؟
_بايد بفهمي ،کسي به اسم سارا
جکسون کجاست ؟
_اون کيه ؟
_سوال اضافه ،ممنوع .تا همين حد
کافيه .حالا ميتوني بري .

پشتش را به من کرد و کنار پنجره ايستاد
سيگارش را روشن کرد و دوباره پک هاي
عميقي زد .

romangram.com | @romangram_com