#نقاب_من_پارت_14
مهربانتر از چيزي بود که به نظر ميرسيد .
_حالا دنبال من بيا ، رييس ميخواد ببينتت.
کرختي عجيبي داشتم ولي به شوق ديدن
رييس ،خودم رو جمع کردم و به دنبالش
راه افتادم .
_تو ميدوني با من چيکار ميخوان بکنن ؟
_فقط ميدونم که ميخوان تو يه کاري براشون
انجام بدي ،بعدش آزادي که بري?
_اونوقت چه کاري ؟
_خودت مي فهمي ،من چيز زيادي نمي تونم بگم .
ببين سعي کن ،وظيفه ات رو زودتر انجام بدي
تا به همون اندازه زودتر هم آزاد بشي ،کار در برابر
آزادي . پس با خودت کنار بيا ،وگرنه حال و روزت
سخت ميشه ،حالا خودت ميدوني بايد چيکار کني ؟!
_من ميخوام برم،فقط همين.
_اووف دختر جون ،الان من چي گفتم ،
کجا ميخواي بري اصلا ؟!
_رييس کجاست ؟
_پايين ،داره صبحانه ميخوره ،ماهم بعدا
اونجا ميريم .
_من بايد الان ببينمش .
_الان نه .
بدون فکر و با حال عصبي ،از پله ها پايين
ميدويدم ، او هم به دنبال با فرياد مي گفت :
_وايستا سونيا ،سونيا ،سونيا ...صبر کن
دختر ،الان وقتش نيست ،عصبانيش ميکني !
_جهنم ،بزار عصبي بشه ،بفهمه حال الان من
چيه ؟،اصلا چه غلطي ميخواد بکنه ؟ديگه
بدتر از اين که نميشه ؟!
_دختر صبر کن ،صبر کن .
بدون توجه به صدا زدنش ،به راهم ادامه
romangram.com | @romangram_com