#نقاب_من_پارت_13
_نه عزيزم ،من که گفتم لورا هستم .
دستش را به سمت من به نشانه دست دادن
دراز کرد و من هم به سردي دستش را
فشردم .
_رييس کيه ؟
_مي بينيش ،عجله نکن .
_اون يارو ديشبي ئ کجاست ؟
_حسابي کلافه اش کرده بودي ،من به
جاش اومدم ، ما دوتا بهتر ميتونيم با هم
کنار بياييم ،حالا متوجه ميشي .
لبخندش را همچنان حفظ کرده بود و بر خلاف
لحن عصبي من ،آرام و ملايم با صدايي گيرا و
دلنشين جواب ميداد .
_اسم تو چيه ؟
_سونيا .
_واقعا ،چه اسم قشنگي ،مثل خودت جذاب .
–تو هيچي از حال الان من نميدوني ،من با
اين حرفها آروم نميشم ،تازه ديشب فهميدم
پدرم منو فروخته ،باورت ميشه يه پدر دخترش
رو بفروشه ،اصلا ميفهمي چه زجري از ديشب
کشيدم . ديگه نميدونم چي راست ،چي دروغه .
–درسته عزيزم ،تو راست ميگي و من واقعا
نمي تونم درکت کنم ،اين که الان چه حسي داري
يا چه زجري کشيدي ،اما همه ئ ما درد خودمون
رو داريم و يه جور ديگه زجر کشيديم ،چاره اي
جز صبوري نيست .بايد با شرايطت کنار بيايي .
آنقدر هم که فکر ميکني اينجا بد نيست .
_من تا خود رييس رو نبينم آروم نميشم !!
_ببين اونم يه آدم مثل ماست ،فقط کافيه کاري
رو که ميخواد براش انجام بدي ،بعد خودت
بيشتر ازش مي فهممي و آروم تر ميشي .
نزديکتر آمد و دستي به لباسهاي نامرتبم
کشيد و کمي نظم به لباسهاي تنم انداخت ،
romangram.com | @romangram_com