#نقاب_من_پارت_12
_تو چته ،اصلا معلوم هست چه نقشه اي
داري ،اين کارا يعني چي !!!
_براي امشب کافيه ،خودت فردا همه چيز
رو ميفهمي ،منم ديگه کشش کارهاي تو رو
ندارم ،پس فعلا .
_چي چي رو فعلا ،من ميخوام برم عوضي .
بدون توجه به من از اتاق خارج شد و در را
بست و اين بار پريشان تر از قبل ،باز هم تنها
ماندم ،با دردي ملتهب از هزاران سوال بي جواب
که لحظه اي من را تنها نمي گذاشتند .
سرم درد ميکرد و حس خستگي و هزاران
سوال بي جواب بيشتر ،اذيت ميکرد .
مدام با خودم تکرار مي کردم ...کدوم پدري
دخترش رو ميفروشه ...منو فروختن ...فروش
..وبا هر بار تکرار جملات بيشتر زجر ميکشيدم .
چند بار چشمانم را باز و بسته کردم و از روي
تخت بلند شدم ،امروز بايد با رييس اينجا
حرف بزنم ،سمت در رفتم ولي قبل از اينکه
دستم به در برسه ،در باز شد و اين بار دختر
زيبايي ،آرام و موقر وارد اتاق شد و با لبخندي
رو به من گفت :
_بيدار شدي ؟سلام من لورا هستم ،در مورد
تو خيلي حرفها شنيدم .چرا خودت رو اذيت
ميکني .
برخلاف او ،با اخم گفتم :
_مي خوام رييس اينجا رو ببينم ،تو ديگه
کي هستي ،حتما تو يه داستان ديگه واسه
تعريف داري ؟
_شنيده بودم کم طاقتي ،ولي باور نکردم
امروز با همه آشنا ميشي ،فقط صبر کن
دختر جون .
_پس سوال بي جواب گذاشتن ،اينجا رسمه .
romangram.com | @romangram_com