#نقاب_من_پارت_11
صورتش انداختم که به خون افتاد .
اينبار کنترلش را از دست داد و سيلي محکمي
بر صورتم نواخت که من را به ديوار چسباند .
بعد از چند لحظه کوتاه ،تازه حرفها جان
گرفتند و خون به مغزم رسيد .نزديک شدم
و جيغ زدم و گفتم :
_ببين آقا پسر ،هر چي ،هر کي ،که هستي
من حوصله ئ مسخره بازيات و با اين حال
خسته ام ندارم ،يعني چي پدرم منو فروخته ؟
پوزخند زد و گفت :
_آره ،تو باور نکن ،فکر کن من شوخي کردم.
_غلط کردي
_هووووي دختر جون ،حرف رو مزه مزه کن
ديگه خنگي تو نميتونم تحمل کنم ،اصلا معلوم
نيست تو ايران چه غلطي کردي که پدرت مجبور
شده تو رو بفروشه !!
عصبي تر از قبل شده بودم و به سمتش رفتم و
با مشت به سينه اش ضربه زدم .
_برو کنار ببينم ،من از اينجا ميرم ،کي ميخواد
جلوي منو بگيره مگه من عروسکم که منو خريدين ؟؟
از کنارش عبور کردم و حس ترحم رو تو نگاهش
ديدم ،چيزي که تا حالا نديده بودم .دستش دور
کمرم حلقه شد و گرمي ئ چيزي روي گردنم را
حس کردم و صدايي که به آرامي گفت :
_تو حتي از اونم زيباتري .
برگشتم و با ضربه ئ دستم ،به عقب راندمش
دوباره به همان حالت عصبي قبل با پوزخندي
بر لب بازگشت و من با لحني شاکي گفتم :
romangram.com | @romangram_com