#نقاب_من_پارت_120


خودم خنديدم و در ادامه گفتم:

_معلومه که نمي‌دوني خودمم نمي‌دونم، فقط هر
چي که هست، من بايد به اين مردک چشم قشنگ
قدبلند، کمک کنم.

نفس عميقي کشيدم، سنگيني حضور کسي راحس
کردم، صورتم را چرخاندم، دنيل با همان ژست هميشگي
ومخصوص به خودش به من نگاه مي‌کرد.
سرم را بالا گرفتم و گفتم:

_خدايا شکرت، حداقل اين خنگه، فارسي نمي‌فهمه.

به دنيل گفتم:

_چرا ايستادي بيا بشين


کنارم آمد و نشست و گفت:

_چرا فرار کردي؟!
_خب، بايد مي‌رفتم، اگه بهت ميگفتم، ميزاشتي،تازه
روي خوش هم نشون نمي‌دادي.


نگاه سرگردانش را به صورتم سوق داد و گفت:


_ديگه نمي‌خواد بري.


بي تفاوت به ماه نگاه کردم و گفتم:


_فکر نکنم واسه تفريح و خوشگذروني منو خريده باشي
ريييس؟!


romangram.com | @romangram_com