#نفرین_رخسار_پارت_54


-از اینجا که برید می رسید به باغ ویلا…دو نفر از شماها از ویلا میرید بیرون…از همون راهی که به اینجا اومدید ۵۰ متر اونورتر می رسید به یک کلبه …توی اون کلبه پیرزنی هست که تمام اسرار این ویلا و راه تموم کردن نفرین رو بهتون میگه…اگر دو نفری که میرن بیرون قصد فرارکنن شما ۶ نفر همین جا می میرید به بدترین شکل ممکن اما اگر به حرفای پیرزن عمل کنن و نفرین رو باطل کنن حتما همه اتون موفق میشید جون سالم به در ببرید و گرنه مثل افراد قبل قربانی این نفرین میشید. پس بهتره که این نفرین رو باطل کنید.

بعد گفتن این حرفا ناپدید شد. گیج به همدیگه نگاه می کردیم که دری مقابلمون باز شد و نور تابید…باحیرت به باغ ویلا نگاه کردیم و همه از در خارج شدیم که بسته شد و انگارکه اصلا وجود نداشته.

آسمان مثل همیشه سیاه و کدر بود و سوز سردی میومد…

همه کنار باغ نشستیم و پتو کشیدیدم دورمون. هیربد گفت:

-به نظرتون حرفای اون زن حقیقت داره؟

مهیار:

-نمیتونه دروغ باشه چون اگر اون در باز نمی شد نمی تونستیم از اون زیرزمین بیرون بیایم چون رمز اون دیوار فقط از بیرون باز میشه و چون ما همه اومده بودیم تو، دیگه نمی تونستیم برگردیم. مجبوریم که به حرفاش اعتماد کنیم. دو نفر از ما باید برن به اون کلبه و حرفای پیرزن رو گوش کنن.

ژاله:

-من حاضرم که برم اونجا…

مانوش:

-اما ماکه موقع اومدن کلبه ای ندیدیم.

هیربد:

-چون اگر دیده بودیم از اول می رفتیم اونجا اون کلبه از دید ما پنهون بوده چون هنوز وقت رفتن به اونجا نبوده. منم حاضرم با ژاله برم.

کسی حرفی نزد که هیربد گفت:

-حواستون باشه تحت هیچ شرایطی دیگه به ویلا برنگردید. تاموقعی که مابرگردیم و نجاتتون بدیم.

∵ژاله∵

خودم باید این بازی رو که شروع کرده بودم تموم می کردم. نباید میذاشتم کسی قربانی بشه حتی اگر قربانی هم می خواستیم اون خودم بودم.

دخترا میون گریه بغلم کردن و من محکم به سمت هیربد رفتم:


romangram.com | @romangram_com