#نفرین_رخسار_پارت_51
-اینو ببین چه کلفته… کلی گرمه.
لبخندی زدم و پالتومو رو بافتم پوشیدم. تمام دیوارها پربود از اشکال که من مفهومشون رو نمی فهمیدم. بچه ها که ایستادن نگاه به جلوم کردم و با تعجب متوجه شدم زیرزمین دیگه راهی نداره و به بن بست خوردیم.
مهیار گفت:
-یعنی چی؟ غیرممکنه که این زیرزمین که این همه برای صاحبش مهم بوده بدون هیچی باشه و به این زودی به بن بست بخوره.
هیربد:
-یه چیزی این وسط مشکوکه… به نظرتون ممکنه یه راه مخفی اینجاها باشه؟
ژاله:
-یا شایدم یه رمز میخواد برای ورود.
گفتم:
-اینجا که دری نیست که رمز بخواد.
همه سرگردون بهم نگاه می کردیم که متوجه شدم زیر پام یکم توخالی و ناجوره. چراغ قوه رو که به سمتش گرفتم متوجه گود بودنش نسبت به قسمتهای دیگه زیر زمین شدم.
رو به هیربد گفتم:
-به نظرت اینجا یکمی عجیب نیست؟
هیربد جلوم ایستاد و دستشو روی گودال کشید وگفت:
-ممکنه جواب معماهامون اینجا باشه.
پیام نشست ودستشو به سمت گودال برد و که مهیار گفت:
-اسم…
همه مون باتعجب نگاهش کردیم که گفت:
-من بلدم باز کنمش.
romangram.com | @romangram_com