#نفرین_رخسار_پارت_49

-بخیه نمیخواد؟

-نه گفتم که خراشش سطحیه. کمکم کنید تا پانسمانشو عوض کنم.

پانسمانش که عوض شد دستش تکونی خورد نگاهی به هیربد کردم:

-دستشو تکون داد.

هیربد با خوشحالی صداش زد که چشماش آروم باز شد. ازته دلم خوشحال شدم که هیربد باز وضعیتشو چک کرد و گفت:

-مهیار بهتری؟ درد که نداری؟

نگاهی به همه امون انداخت:

-نه… فقط… گرسنمه.

رو به مانوش گفتم:

-براش یه کم غذا بیاربخوره.

مانوش که رفت به مهیار کمک کردم تا بشینه و یکم آب بهش دادم و مشغول خوردن غذاش شد. ژاله پرسید:

-چه اتفاقی افتاده تو زمان بیهوشیم؟

مهسا گفت:

-متاسفانه با یک آدم ش*یط*ان… بی رحم طرفیم.

ژاله باوحشت دستاشو جلوی صورتش گرفت وهیربد گفت:

-نیازی نیست بترسی ژاله ماباهم اومدیم تواین خونه باهمم میریم بیرون. باید بهم کمک کنیم تا بتونیم از پسش بربیایم.

راسا:

-ما خیلی ضعیفیم هیربد… نمی تونیم زیاد دووم بیاریم.

هیربد:

romangram.com | @romangram_com