#نفرین_رخسار_پارت_47

-پیام…خیلی…کمرم و سرم درد میکنه …هیربد…کجاست؟

-بهش میگم بیاد معاینه ات کنه پیش مهیاره اونم حالش خوب نیست بازوش چاقو خورده و الانم تبش بالاس برای همین فعلا نمی تونه بیاد داره به اون میرسه.

سری تکون داد که گفتم:

-میخوای بگی اون شخص که بهت حمله کرد چطوری بود؟

با ترس گفت:

-خیلی وحشتناک بود پیام…دندوناش خیلی بلند بود و بدنش مشکی کامل…چشماش قرمز بود و روی بدنش خالکوبیای مختلفی داشت می خواست خفه ام کنه پیام.

صدای گریه ی ژاله برای اولین بار بلند شد… تاحالا ندیده بودم ضعیف نشون بده و معلوم بود خیلی بهش فشار اومده… دستشو گرفتم:

-آروم باش ژاله تموم شد دیگه به خیر گذشته ما نباید تنهاتون میذاشتیم ولی بخدا اونجایی هم که ما رفتیم اصلا جای درستی نبود مهیارم زخمی شد.

ماجرا رو براش تعریف کردم که میون هق هق گریه اش گفت:

-همش تقصیر منه پیام همش من… من بودم که اصرار داشتم به اینجا بیام من بودم که نقشه ی اومدن رو کشیدم و به هیربد گفتم اون نمی تونست منو تنها ول کنه و مجبورشد که بامن بیاد و این بلاها باعثش منم… ولی بخدا من نمی دونستم این مرد شی*طا*ن پ*رس*ته نمی دونستم وضعیت این ویلا تا به این حد خطرناکه فکر می کردم خیلی راحت میشه نفرینش رو شکست.

-الان برای این حرفا خیلی دیره ژاله دیگه پشیمونی سودی نداره برای هیچکدوم امون… توهم بهتره خودتو سرزنش نکنی این سرنوشت ما بوده که ما رو به این جا کشونده الان باید سعی کنیم این نفرین رو بشکونیم تا بتونیم از اینجا بریم وگرنه مشخص نیست چی به سرمون میاد.

هیربد وارد شد و بادیدن ژاله با خوشحالی به سمتمون اومد:

-وای توبه هوش اومدی عزیزم…

بلندشدم:

-حال مهیار چطوره؟

نگاه خسته اشو بهم دوخت:

-بهش قرص دادم هنوز بیهوشه خیلی نگرانشم پیام.

-من میرم پیشش تو هم برو پیش دخترخاله ات چون میگه کمر و سرم درد میکنه.

به سمت سالن رفتم و به صورت رنگ پریده ی مهیار نگاه کردم. راسا به سمتم اومد وگفت:

romangram.com | @romangram_com