#نفرین_رخسار_پارت_4


-پس بهتره پیشنهادمو قبول کنی.

-چه پیشنهادی؟

-میخوام بادوستام برم تو یه ویلای نفرین شده… میگن تا حالا هر کی رفته زنده از اونجا بیرون نیومده اما من مطمئنم ما می تونیم طلسم اونجا رو بشکونیم چون میگن خیلی خطر ناکه. تو باهام هستی؟

-وای پیام… به آخرش فکر کردی؟ میدونی ممکنه چه بلایی سرمون بیاد؟ تو چطور درمورد یه ویلایی که ازش کسی سالم بیرون نیومده این همه راحت حرف میزنی…

-تو مگه نگفتی دلت یه تغییر اساسی میخواد؟ خب پس امتحانش کن هیجانش خیلی بالاس.

-فکر کنم تو دیوونه شدی…

-به هر حال من قراره برم. تنها هم نیستم چند نفر دیگه همراهمن تو هم تا فردا وقت داری که فکر کنی اگر خواستی بیا. فردا ساعت 5 عصر بیا به این آدرسی که میدم اگرم نخواستی که هیچی… ولی من میرم. خب کاری نداری؟

-نه فقط آدرسو بگو تا یادداشت کنم، اگر خواستم میام.

آدرس رو یادداشت کردم و قطع کردم. فکرم حسابی مشغول شده بود. از اتاقم خارج شدم.

راسا توی آشپزخونه پشت میز غذاخوری نشسته بود. جلوش نشستم و دستشو گرفتم. سرد بود؛ باغصه گفتم:

-راسا…حالت خوبه؟

چشمای بی حالت و غمگینشو دوخت بهم و پوزخند تلخی زد:

-خوب؟ هه…نه داداشی خوب نیستم دیگه بعد بابا و مامان هیچ وقت خوب نمیشم.

-پیام دوستمو که میشناسی؟

بی حوصله سرشو به معنای مثبت تکون داد ادامه دادم:

-زنگ زد تا باهاش به یک جای خطرناک و طلسم شده برم.

چشماشو ریز کرد:

-کجا؟


romangram.com | @romangram_com