#نفرین_رخسار_پارت_33
-بفرمایید.
آروم نشست:
-شما چرا زحمت کشیدید… شرمنده.
جلوی پنجره ایستادم:
-نه زحمتی نیست نوش جونتون.
دلم می خواست ازش بپرسم خانواده اش کجان خودش چرا درس نمیخونه ولی نمی خواستم فکر بدی بکنه…
صداشو شنیدم:
-من دیشب می خواستم به جایی زنگ بزنم ولی گوشیم آنتن نداشت خیلی برام عجیب بود چون اینجا جایی نیست که آنتن نباشه… شماموبایلتون آنتن داره؟
گوشیمو بیرون آوردم:
-نه مال منم نداره… البته اینجا دیگه هیچ چیز عجیب نیست.
صبحونشو خورد که بچه ها وارد شدن و پیام یک لیوان شیر گرفت سمتم:
-اینو بخور ضعف میکنیا.
با قدردانی نگاهش کردم و لیوان رو گرفتم. دور هم نشستیم که هیربد رو به راسا گفت:
-حالت بهتره؟
راسا:
-بله ممنونم دکتر.
-خواهش می کنم. حالا میشه برامون تعریف کنی دیشب چه اتفاقی برات افتاد که غش کردی؟
ماجرا روتعریف کرد ودرآخرگفت:
-قیافه ی مرده خیلی وحشتناک بود. رنگ صورتش سفید مثل مرده ها… چشماش قرمز بود و اصلا پا و دست نداشت خیلی وحشتناک بود خیلی.
romangram.com | @romangram_com