#نفرین_رخسار_پارت_27
-بهتره بریم وسایل احضار رو آماده کنیم ساعت ۱۰ شبه فقط ۲ ساعت وقت داریم.
دخترا به آشپزخونه رفتن و ما دنبال آماده کردن لوازم…
ساعت پاندولی که روی ۱۲ ضربه زد همه دور میز نشستیم. دخترا وحشتزده به همدیگه نگاه می کردن…
رو به فرداد گفتم:
-تو مطمئنی انرژی لازم برای مدیوم شدن رو داری؟
راسا با ترس گفت:
-داداش فرداد بهتر نیست هیربدخان این کار رو انجام بده؟ من فکر می کنم اون بهتر از همه ی ما به این کار وارده.
فرداد:
-نه من خودم یه بار دیگه کنار رفیقم این کار رو کردم نیازی نیست نگران باشید حالام زود بیاید دستاتونو بذارید و چشماتونو ببندید…
دیگه کسی حرفی نزد دستامونو به هم دادیم و آخرین نفر فرداد دستشو روی کلمات روی میز گذاشت و گفت:
-هراتفاقی که افتاد به هیچ عنوان چشماتونو باز نکنید.
چشممو آروم بستم. فرداد یه چیزایی رو زیر لب زمزمه می کرد… ربع ساعتی می گذشت و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود… کم کم داشتیم ناامید می شدیم که یه آن یکی از تابلوهای موجود در سالن محکم افتاد و شکست… شیشه ها می لرزیدن و وحشت توی دل همه امون افتاده بود…
فرداد پرسید:
-تو کی هستی؟
صدای ترسناک و همون خنده های شیطانی:
-من صاحب این ویلام… شما نباید به اینجا میومدید حالا مثل نفرات قبل قربانی می شید…
دست مانوش توی دستم به شدت می لرزید و سرد شده بود می دونستم می ترسن حق هم داشتن ولی هیچ کس چشماشو باز نمی کرد.
فرداد باز گفت:
-چه اتفاقی برای اهالی این ویلا افتاده؟ نفرین این خونه چیه؟
romangram.com | @romangram_com