#نفرین_رخسار_پارت_26


بلندشدم:

-آره یکی از دوستام کارش همین بود یه چیزایی به منم یاد داده.

پیام:

-پس بهتره امشب انجامش بدیم.

صدای وحشتزده ی دخترا بلندشد که ناچار گفتم:

-ما جزاین راه حل دیگه ای نداریم خانما… بهتره که این راز هرچه زودتر کشف بشه.

کسی حرفی نزد اما ترس رو می شد از نگاه همه حتی پسرا هم خوند.

از پله ها بالا رفتم و وارد اتاقمون شدم خیلی احساس خستگی می کردم بنابراین روی تخت افتادم و چشمامو بستم…

∵پیام∵

بچه ها همه رفته بودن بخوابن… تصمیم گرفتم به همون اتاقی برم که سگه توش مرده بود… بلند شدم و آروم در اتاق رو باز کردم ولی در کمال تعجبم اتاق تمیز ومرتب بود. وارد شدم جلو رفتم. آخر اتاق یه در چوبی نظرمو به خودش جلب کرد به سمتش رفتم ولی قفل بود در همین موقع صدای پارس سگ رو از پشت سرم شنیدم… باهیجان و دلهره آروم برگشتم و از دیدن صحنه ی رو به رو با انزجار چشمامو بستم…پسربچه ی کوچولویی که تمام بدنش سوراخ سوراخ بود و سگی که پوست بدنش کنده شده بود و هردو بهم زل زده بودن… باوحشت گفتم:

-توکی هستی؟

پسرک دستای زخم شده اشو بالا آورد وگفت:

-کلید اون در رو پیدا کن پیام… باید برید اونجا… کلیدشو پیدا کن…

وقتی محو شدن باحالی منقلب از اتاق خارج شدم و به آشپزخونه رفتم به سختی لیوانی آب ریختم که بچه ها یکی یکی وارد سالن شدن. هیربد بادیدن رنگ پریده ام گفت:

-چی شده پیام؟

روی مبل افتادم و به سختی ماجرا رو گفتم که ژاله گفت:

-پس ما حالا به دو تا کلید نیاز داریم. یکی صندوقچه و یکی هم اون در چوبی.

رو به فرداد گفتم:


romangram.com | @romangram_com