#نفرین_رخسار_پارت_25

تمام چیزایی که دیده و شنیده بودم رو تعریف کردم و صندوق رو روی میز گذاشتم که ژاله گفت:

-یعنی کلیدش کجاست؟

کسی حرفی نزد. مهیار گفت:

-این جوری فایده نداره ما باید بریم به پشت بوم تا بفهمیم اون خون ازکجا میومده…

گفتم:

-حدس مهسا درست بود راه پله های پشت بوم توی اتاق بچه ها بود…

هیربد کمی فکر کرد وگفت:

-اگر وقتش بود در اتاق باز می موند برامون پس هنوز وقت رفتن به پشت بوم نرسیده باید منتظر باشیم.

فرداد لحظه ای به جمع نگاه کرد وگفت:

-باید… احضار روح کنیم…

با وحشت بهش نگاه کردم. همه انگار بهشون شک وارد شده بود که هیچکس حرفی نمیزد…

هیربد نامطمئن گفت:

-فرداد تو مطمئنی؟

فرداد دست سردمو گرفت:

-چاره ی دیگه ای نداریم… وگرنه تاابد اینجا حبس میشیم…

∵فرداد∵

حق بامن بود. می دونستم بچه ها وحشت میکنن؛ اما باید روح یکی ازاعضای این خونه رو احضار می کردیم؛ تا بفهمیم از کجا باید راز این ویلا رو کشف کنیم.

ژاله گفت:

-بلدی فرداد؟

romangram.com | @romangram_com