#نفرین_رخسار_پارت_12
پیام تماس گرفت و نیم ساعت بعد جلوی اولین رستوران توقف کردیم.
باخستگی از ماشین پیاده شدم و به سمت مهسا رفتم و توآغوشش گرفتم:
-خوبی؟
-نگرانم مانوش یکمم میترسم.
-ول کن مهسااز الان اگر بخوای این جوری کنی ژاله عصبانی میشه ها دیدی که بهمون گفت اگر نمیخوایم نیایم. هنوز اولشه باید با ترسامون مقابله کنیم.
سری تکون داد معلوم بود که حال خوبی نداره دستشو گرفتم:
-حالا بیا بریم سرویس یه آبی بزن به صورتت تا بعد.
به همراه بقیه دخترا به سرویس بهداشتی رفتیم و بعد همگی وارد رستوران شدیم و روی تخت بزرگی نشستیم.
هیربد سفارش داد و برگشت.
ژاله گفت:
-بهتر نیست برای شب هم شام بگیریم؟
پیام:
-ماها که برداشتیم خوراکی…
-میدونم ولی تا بیرونیم باید استفاده ببریم.
فرداد:
-من آخر کار به تعداد برای همه می گیرم نگران نباشید.
راسا برای اولین بار توی جمع به حرف اومد:
-هنوز خیلی راه مونده؟
romangram.com | @romangram_com