#ناخواسته_پارت_8
-از خودتون بگین و تجربه هاتون.
چون نگاهش به من بود من شروع کردم:
- بنده و دخترعموم ایدا سرمد ،دانشجوی سال اخر معماری هستیم وهردو جز دانشجوهای ممتاز دانشگاهیم.برای اولین بارمی خوایم مشغول به کار بشیم برای همین تجربه هامون کمه . تمام طرح هامون رو براتون اوردیم .البته این رو هم بگم که من یه دوره فشرده دکوراسیون داخلی هم گذروندم که طرح هام داخل فلش هستن و براتون گذاشتم.
فرزاد پرسید:
-شما دختر اقا محمد هستین؟
برادرش گفت:
-اره.
با دهان باز نگاهش کردم، اینبار نگاهش برق داشت اما همچنان اخم الود بود.
-ببخشید از کجا متوجه شدین؟
احساس کردم دستپاچه شد اما با خونسردی دفتر باز مقابلش را ورق زد و گفت :
-خوب... خوب برای اینکه حاجی اسم دختر علی اقا رو گفته بود.
"اهان" گفتم اما توجیه نشدم ، حداقل نه حالا که با خونسردی ساختگی می خواست دستپاچگی اش را پنهان کند!
بابا لنگ دراز مشغول دیدن کارهایمان شد و فرزاد ادامه داد:
-ببینید خانوم سرمد دفتر ما یه دفتر تقریبا قدیمی و جا افتاده ایی هست و به کار گرفتن نیروی بی تجربه برای ما مثل...
بابالنگ دراز دفتر مقابلش را با صدا بست و گفت:
-هردو استخدامید بفرمایید کارگزینی و از فردا تشریف بیارید سر کارتون.
romangram.com | @romangram_com