#ناخواسته_پارت_34


-حالا ما یه بار به خاطر گل روی شما به خودمون رسیدیما.

- خیلی رنگ پریده ایی برو اتاق من یا ایدا یه کم رژ لبی رژ گونه ایی چیزی بزن.

-واقعا؟

-اره .

از پله ها بالا رفتم و در اتاق ایدا را باز کردم.همیشه مرتب بود حتی امشب.داخل رفتم و کشو میز ارایش را باز کردم .مشغول انجام دستورات ایلار بودم که حس کردم یک نفر در چهارچوب در ایستاده است.سرم را به سمت راست چرخاندم و فرهام را دیدم.از تعجب به معنی واقعی کلمه شاخ دراوردم. به زور زبانم را تکان دادم و پرسیدم:

-کاری داشتین؟

با همان صورت بی روح و نگاه با معنی به سمتم امد . گفت:

-سرم درد میکنه.

منتظر ادامه حرفش بودم ولی فقط نگاهم کرد.چقدر بوی پرتقال را دوست دارم!!!!

بازهم دستپاچه پرسیدم:

-چه کاری میتونم براتون انجام بدم؟

فقط نگاهم کرد.اشفته بودم و اشفته بود.نمی دانستم چکارکنم.فقط به یکدیگر خیره بودیم.می دانستم اصلا این وضعیت درست نیست.هر لحظه ممکن بود کسی برسد و شک کند مخصوصا که فرهام در را پشت سر خود بسته بود!

باهمان حال خرابم گفتم:

-روی این صندلی بشینید تابراتون قرص بیارم.

وبه صندلی اشاره کردم.

مانند یک بچه حرف شنو روی صندلی نشست.سریع به سمت اشپزخانه رفتم . قرص و لیوانی اب از هاجر خانم گرفتم .وقتی به اتاق ایدا برمی گشتم امیر را دیدم که از انتهای راهرو می امد.حواسش به موبایلش بود ،به سرعت داخل اتاق رفتم و دررا بستم. فرهام دستش راروی پیشانی گذاشته و به کفشهایش خیره بود.


romangram.com | @romangram_com