#ناخواسته_پارت_32


-به هر حال همه هم اینجوری نیستن به قول بابام کسایی که خونواده دارن و با اصالت باشن وقارو شخصیتشون مشخصه.

ایدا هم کمی فکر کرد و گفت:

-کاریش نمیشه کرد.بیخیال بیا بریم وسط و دست مرا به سمت خود کشید ..

ان شب خیلی شب قشنگی بود مخصوصا با حسی که در دلم درحال جوانه زدن بود.خودم هم از حال خودم در تعجب بودم . من دختر چشم و گوش بسته ایی نبودم که تا پسری را ببینم به او دل ببازم اما نمی دانم چرا اصلا احساس غریبگی به "او" نداشتم! گویی سالهاست که او را می شناسم!

فرهام اصلا با من حرف نمی زد فقط گاهی نگاهم می کرد،نگاهی که رنگ ان با رنگ نگاه بقیه فرق می کرد!!

من اما جدا از حس جدیدم احساس شرمندگی هم داشتم! شرمنده از رفتار و حرف هایی که در خلل ان به او بی احترامی کرده بودم!!

در طی مهمانی چندباری امیر پسرخاله ایدا تقاضای رقص کرد که اگر تقاضای مرگ می کرد برایم راحت تر بود. رقص با یک پسر ان هم مقابل رییس؟؟.وای نه.

خیلی وقت بود که از پیست رقص کنار رفته بودم و از شدت استرس مشغول کمک به خدمه بودم!!این هم یکی دیگر از عادت هایم بود که موقع استرس کار خانه انجام می دادم.

نمی دانم چرا ولی حس می کردم زیر ذره بین نگاه کسی هستم و ان یک نفر کسی جز فرخنده خانم نبود "لامصب فقط زوم کرده بود روی من!"

ایدا به سراغم امد و با سرزنش سینی لیوان ها را از دستم گرفت و روی میز گذاشت . گفت:

-معلومه چته؟این همه خدمه اینجاست برای این کارا .اومدی نامزدی کار کنی؟

-به خدا نمیدونم چرا اینجوری شدم.

-بس کن شهرزاد بیا وسط برقص

-بیخیال ایدا نمیتونم

-پس بیا رو صندلی کنار مادرت بشین.

-باشه.باشه.


romangram.com | @romangram_com