#ناخواسته_پارت_28


-معذرت میخوام.عزیزم به مدلی که مد نظرتونه میگن فرحی یا بوکل.ولی من پیشنهاد بهتری دارم که این روزا خیلی مد شده.

با حرکت سر قبول کردم و دیگر چیزی نگفتم.منی که ابروهایم را ایلار بر می داشت و زیاد ارایشگاه نرفته بودم را چه به نظر دادن؟ساکت و ارام نشستم تا کارش تمام شود.

وقتی کارش تمام شد ازم خواست تا جایم را با خواهرم عوض کنم.پرسیدم:

-میشه موهام رو نشون بدین؟

-عزیزم عجله نکن هر موقع صورتت تموم شد.

طبق عادت شانه ام را بالا انداختم و جایم را با درزاد عوض کردم.وقتی از کنارش میگذشتم مات زده نگاهش کردم.مانند فرشته ها شده بود.

میکاپیست پرسید:

-مدل خاصی در نظر دارین؟

-نه فقط خیلی کم و ملایم باشه ارایشم.دوست ندارم توی ذوق بزنه.

لبخندی زد و سرش را به علامت باشه تکان داد.

وقتی کارش تمام شد صندلیم را روبه روی اینه گذاشت و خودرا دیدم.برای اولین بار در زندگیم بود که از دیدن چهره خودم لذت بردم.مدل موهایم هم بسیار زیبا بود.همانند زنهای قدیمی انگلیسی گوجه را پایین بسته بود.صورت شیک و موهای زیبایی پیدا کرده بودم که دوستشان داشتم. با این ارایش مو وصورت متوجه شدم زیبایی صورتم دست کمی از درزاد ندارد!

هردو بسیار خوشحال و راضی به سمت خانه راه افتادیم.

****

مجلس ساعت پنج شروع می شد. بابا گفته بود که ساعت چهار همگی حاضر باشیم.لباسم را پوشیدم و کفش هایم را به پا کردم.از اینه نگاهی به خود انداختم تنها چیزی که از دهانم درامد کلمه "محشر" بود.کیف دستی کوچک سفیدم را برداشتم و پانچوی پشمی پوشیدم و یک شال حریر سفید نیز روی دستم انداختم و از اتاق بیرون رفتم.همگی حاضرو اماده در نشیمن کوچک پایین پله ها نشسته و منتظر من بودند.بابا روی مبلی روبه روی پله ها نشسته و اولین نفری بودکه مرا دید.نگاهش را زیر نظر داشتم.همیشه معتقد بود دختر با اصالت و خانواده دار ، خودش را در هیچ شرایطی انگشت نما نمی کند. برق تحسین را که در چشمانش دیدم متوجه شدم از ظاهرم راضی است!شهنام با دیدنم گفت:

-شهرزاد چه کردیی؟

مامان گفت:


romangram.com | @romangram_com