#ناخواسته_پارت_26
-ما کاری نکردیم سودی که بترسیم ضمنا من اونا رو میشناسم اونا حرفی نمیزنن اگه می خواستن چیزی بگن تا حالا گفته بودن.
مامان خیلی متفکر بود دستی به صورتش کشید و گفت:
-فقط ارامشو ازمون نگیر محمد.
در حالی که نگران شده بودم پرسیدم:
-چی شده مامان؟
مامان که انگار تازه متوجه حضور من شده بود دستپاچه گفت:
-هیچی
بهت زده پرسیدم:
-به خاطر هیچی هردو انقدر نگرانید؟
بابا گفت:
-شهرزاد جان یه مسئله ایی پیش اومده که مربوط به من و مادرت میشه.
مامان هم با اخم گفت:
-هرچیزی رو که نباید بدونی.برو صبحانه ات رو بخور بعدش با خواهرت برید ارایشگاه.
-مگه شما نمیاین؟
-من با اذر میرم.
-برای ایدا هم وقت گرفتین؟
romangram.com | @romangram_com