#ناخواسته_پارت_24


-و شما؟

چنان مهربان و خوش برخورد بود که ناخواسته خجالت کشیدم:

-برای من هم ابی کاربنی باشه لطفا.

به میزی اشاره کرد و گفت:

-زحمت بکشید پشت این میز بایستید تا بگم لباس هایی که در نظرمه رو براتون بیارن.

ما پشت میز ایستادیم و رضا به سمت یکی از کارمندانش رفت و چیزی گفت. ان خانم با لخند مارا نگاه کرد و رو به رضا سر تکان داد و به سمت قفسه ها رفت سپس رضا نزد ما برگشت و مقابلمان ایستاد. چند لحظه بعد دو خانم جعبه به دست به سمت مان امدند.رضا تشکر کرد و در یکی از جعبه هارا گشود . پیراهن سبز رنگی را بیرون اورد.پیراهن عروسکی بسیار خوش دوختی بود که بالا تنه ساتن و استین های تورو دامن تور اسکارلت کوتاهی داشت.واقعا زیبا بود.پیراهن را روی میز گذاشت و در جعبه دوم را باز کرد.پیراهنی ابی کاربنی را بیرون اورد.پیراهن بسیار بلند با یقه ایستاده که گردن را می پوشاند و استین های بلندی داشت.لباس بسیار ساده وپوشیده بود.رضا پشت لباس را هم نشان داد که با سنگ های ابی کار شده بود.مدلش جالب بود ولی من نپسندیدم.رضا به هر دوی ما اتاق پرو را نشان داد و گفت امتحان کنید.من با نا رضایتی گفتم:

-میشه یه مدل دیگه هم به من پیشنهاد بدین؟

او با لبخند و نگاه مطمئن گفت:

-شما این رو با کفشهایی که خانم کلانتری براتون میارن امتحان کنید من قول میدم که خوشتون میاد.

درزاد با خوشحالی و من با صورتی کج و ناراضی به سمت اتاق پرو رفتیم.اتاق پرو از اتاق خواب من هم بزرگتر بود و تمام دیوارهایش را با اینه پوشانده بودند.لباسهایمان را با کفش هایی که خانم کلانتری اورده بود پوشیدیم. رضا راست می گفت لباس من تن خور بسیار شیکی داشت.اولین بار بود که از لباس پوشیده ایی اینقدر خوشم می امد. درزاد گفت:

-وااااای شهرزاد محشره.اندامتم خیلی قشنگ کرده.

پشت چشمی نازک کردم و گفتم:

-ای چشات دراد این لباس هیکلمو قشنگ کرده؟مثل اینکه من مانکن خاندان هستما.

-من اخر سر باید بفهمم کی تو خاندان ما انقدر ظریفه که تو این ارث باارزشو ازش گرفتی.

تمام فامیل مادری و پدریمان درشت و تو پر بودند غیر از من!! حتی ایدا هم پانزده کیلو از من چاق تر بود و همیشه هم همین حرف درزاد را به من می زد. بی حواس گفتم:

-اگه فهمیدی به منم بگو.لباس تو هم خیلی شیکه ولی یه ساپورت هم باید بپوشی.میدونی که بابا خوشش نمیاد.


romangram.com | @romangram_com