#ناخواسته_پارت_18
-نه متاسفانه.
-اشکال نداره دکتر و چندتا از بچه ها هم نهار ندارن میخوام براشون سفارش بدم برای شما چی بگیرم؟
من و ایدا هم سفارشاتمان را دادیم وتا یک ربع بعد که سلف باز شود به کارمان ادامه دادیم.
موقع کار گفتم:
-راستی بالاخره لباساتون اماده میشه؟
-گفته سعی میکنه اماده کنه .شماها چیکار کردید؟
-هنوز هیچی.باید به شهنام زنگ بزنم منو درزادو ببره مغازه دوستش.
-اون که همه لباساش مارکداره؟به به چه شود.راستی یه خبر دست اول
سریع سرم رو بالا اوردم و گفتم:
-چی؟چی؟
مدادش را کنار گذاشت و گفت:
-دیشب بابام زنگ زد به حاجی ، خونوادگی دعوتشون کرد نامزدی، اونم با روی باز گفت حتما میایم.
مثل یخ وا رفتم سرم را پایین انداختم و شروع کردم به اتود زدن.
ایدا پرسید:
-ناراحت شدی؟
همانطور که سرم پایین و مشغول اتود زدن بودم, گفتم:
romangram.com | @romangram_com