#ناخواسته_پارت_16


در همین لحظه فرهام با پرستیژ خاص خودش وارد لابی شد.من واقعا شرمنده بودم سرم را پایین انداختم و با صدای پایین سلام کردم ،جواب نداد البته که حق داشت ولی جواب سلام ایدا را با همان اخم مخصوصش داد.

به صورتش دقیق شدم.الحق که زیبا بود و مغرور، غرور را می توانستم در نی نی چشم ها و حرکاتش ببینم.صورتش سبزه بود و با ته ریش و اخم ابهت خاصی گرفته بود و چشم هایش....چشم های عسلی بسیار اشنا و ناراحت و البته عطر خاص پرتقالی اش...

با لحنی دستوری گفت:

-اگه کسی سوار نمیشه من دکمه رو بزنم.

ایدا چشم و ابرو انداخت که یعنی نمی رود، اگر هم با من می امد عذاب وجدان می گرفتم برای همین گفتم:

-اقای رییس خانم سرمد میان.

رو به ایدا گفت:

-سریع تر.

و مرا اصلا هیچی حساب نکرد!ایدا با چشم غره سوار اسانسور شد و من نمی دانستم که چرا دوست داشتم اقای رییس نگاهی هم به من می کرد!!!!!!

ده دقیقه بعد نفس نفس زنان به طبقه ششم رسیدم.خانم عزتی با تعجب نگاهم کرد و گفت:

-باز هم با پله؟

دهانم خشک شده بود :

-ب...بل..بله

-چرا؟

ایدا روی صندلی انتظار نشسته بود ،با خشم گفت:

-ایشون فوبیای اسانسور و فضای بسته دارند.


romangram.com | @romangram_com