#ناخواسته_پارت_15
-ا مامان خانوم خوب منو درزاد امروز عصری با شهنام میریم مغازه دوستش.
مامان قری به گردنش داد و گفت:
-اگه شهنام وقت داشته باشه
من و درزاد با ناراحتی همدیگر را نگاه می کردیم گفتم:
-نگران نباش عزیزم امروز با شهنام تماس میگیرم اگه اومد که دستش درد نکنه اگرم نیومد ادرسش رو میگیرم با مامان میریم.
مامان داشت خمیرهای نان بربری را که شهنام عادت داشت ان را از داخل نان در بیاورد و در سفره رها کند ، در دستش می چلاند و توپک های کوچک درست می کرد؛ قشنگ معلوم بود که در جای دیگریست با این حال گفت:
-من میخوام برم کمک اذر
چشمک زدم:
-با ایدا و ایلار میریم.
-قربون تو خواهر قشنگم برم.
درزاد خداحافظی کرد و رفت دانشگاه ؛ من هم به اتاقم برگشتم فکرم با ناراحتی مامان و بابا مشغول شده بود با این حال اماده ی رفتن شدم.
*****
بعد از اتمام کلاس تمام مسیر دانشکده تا پارکینگ را دویدیم تا زودتر به محل کارمان برسیم.هردو خوشحال و ذوق زده بودیم.ماشین را پارک کردیم و داخل ساختمان رفتیم. جلوی اسانسور ایدا پرسید:
-نمیای؟
-نه فقط تو ارشیو منو ببر .
-شهرزاد یه بار امتحان کن شش طبقه اس هرروز میخوای بیای .
-بحث نکن ایدا میدونی که اگه سوار شم سکته میکنم
romangram.com | @romangram_com