#ناخواسته_پارت_12
-بابا اخرش اگه من از حسودی این دختر عتیقه ات نمردم خیر سرم من ته تغاریماا.
درزاد راست می گفت با اینکه من بچه وسطی بودم ولی بابا حساب دیگری روی من باز می کرد و همیشه صدای درزاد را در می اورد . شهنام هم که فرزند ارشد و به شدت مامانی و اصلا برایش مهم نبود بین ما چی می گذرد.
شهنام گفت :
-سلام خانم بالاخره استخدام شدی؟
درحالی که روی صندلی می نشستم بادی به غبغب انداختم و با غرور گفتم:
-بعله البته با این شرط که باید قراردادمون ده ساله باشه!
هرچهار نفرشان با تعجب گفتند:
-چی؟!؟
من هم خیلی خونسرد در حالی که شکر داخل چای می ریختم گفتم:
-اقای رییس گفت که ما نابغه ایم و می خواد کشفمون کنه.
مامان گفت:
-عزیزم من می دونستم که استعداد شماها خیلی بالاس افرین.
مامان کمی پکر به نظرم رسید :
-مرسی مامان.
بابا گفت:
-علی که از شرکتشون خیلی تعریف می کرد ولی بازهم باید برم تحقیق کنم ببینم اینا با چه جور ادمایی کار میکنن، باید همکاراتم ببینم به هر حال علی خیلی وقت پیش با حاجی رابطه داشته.
romangram.com | @romangram_com