#نهال_پارت_64


_چی داری زیر لب پچ پچ میکنی؟

نهال سرش را بالا گرفت و به عمه که به نظر منتظر او می آمد گفت:هیچی!

عمه سرش را با تاسف تکان داد و جلو رفت. نهال سرش را بالا گرفت و پشت سرش وارد اتاق شد.

_سلام!

همه به سمتش برگشتن!

مرضیه با اخم به نهال که داشت با چشم جایی برای نشستن پیدا میکرد نگاه کرد و گفت:اینجا اومدی چی کار؟

قبل از این که نهال سرش را بلند کند خانوم بزرگ گفت:من گفتم که بیاد! به عنوان خواهر بزرگتر باید در جریان اتفاقات باشه!

همه حتی خود نهال هم با تعجب به خانوم بزرگ مگاه کردند. او با اخم به رو به رویش خیره شد و گفت:بشینین!

_اما خانوم بزرگ...

_بس کن مرضیه گفتم بشینین سر مسئله ای به این مهمی نمیخوام بحث پیش بیاد این چند وقت بیشتر از ظرفیت اعصابم او این خونه تشنج ایجاد شده

با این حرف خانوم بزرگ همه نشستند. نگاه غضبناک مرضیه هنوز هم روی نهال بود.

خانوم بزرگ نگاهی به همه کرد گفت: همتون میدونین چرا اینجا جمع شدین. تصمیمی برای والا و یاسمین گرفته شده که باید همه در جریان باشید مخصوصا یاسمین. این پیشنهاد از طرف من بوده چون هر چی باشه دخترا و پسرا بهتره که تو خونواده بمونن . همه دیدیم که عاقبت وصلت کردن با غریبه ها چی بود.تصمیم من این بوده که یاسمین و والا هر چه زودتر ازدواح کنن . اردشیر هم موافقه. تقریبا همه ما با این ازدواج موافقیم!

رو کرد به یاسمین و گفت:ولی تصمیم نهایی با یاسمین و والا میگیرن.

نهال که اصلا از حرف های خانوم بزرگ سر در نیاورده بود با تعجب به یاسمین نگاه کرد. همان یک نگاه کافی بود تا بفهمد حال یاسمین اصلا خوب نیست.

خانوم بزرگ که دید یاسمین حرفی نمیزند گفت:دخترم تو دیگه بزرگ شدی میدونی که رسم نیست دختر ای روستا تا سن های بالا تو خونه بمونن. تو والا رو میشناسی همه ما تاییدش میکنیم خودت هم میدونی که اون بهترین گزینه برای توئه.

romangram.com | @romangram_com