#نهال_پارت_62
همین که خواست از اتاق خارج شود در اتاق پشتی که به محل نشست سران فتنه خانه بود باز شد.
هم زمان صدای عمه بلند شد.
_این چیه میخوری؟ اینا کجا بوده؟
نهال به سمت او برگشت دنیا گفت: اینا رو عمه نهال برامون اورده!
عمه به نهال نگاه کرد. نهال سرش را خم کرد و گفت:سلام!
عمه با اکراه جوابش را داد و گفت: الان همه جا رو کثیف میکنین. اگه کلوچه میخواستین به خودم میگفتین تا براتون بیارم.
_مامان آلا خیلی خوشمزس برای بابامم ببرم؟!
عمه چشم غره ای به نهال رفت که نهال اصلا دلیلش را نمیفهمید و بدون توجه به این نگاه باکنجکاوی به عمه نگاه کرد تا بفهمد چه نسبتی با این دختر بچه دارد.
_چیه باز زل زدی به من؟
نهال نگاهش را دزدید. عمه کلوچه ها را برداشت و به سمت نهال گرفت و گفت: مثله این که دفعه اول یاد نگرفتی چطوری باید رفتار کنی!بیا اینا رو بگیرد دیگه لازم نکرده سر خود به این بچه ها چیزی بدی!
نهال لبهایش را روی هم فشار داد تا به خودش مسلط شود نمیخواست جوابش را بدهد نباید این کار را میکرد. سرش را به ارامی تکان داد و به سختی دهانش را باز گرد و گفت:چشم!
آلاله تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد.
_خوبه!
نهال لبخند محوی زد و کلوچه ها را از او گرفت. هم زمان مرضیه و یاسمین از پشت سرشان وارد اتاق شدند.
_بازم این!
romangram.com | @romangram_com