#نهال_پارت_39


ادرشیر قامتش را مقابل نهال صاف کرد و مقتدرانه گفت: رفتار امشبت به هیچ شکلی قابل توجیه نیست با این حال دیگه نمیخوام حرفی در این باره باشه بهتره فراموشش کنی و سعی کنی جبرانش کنی و اما اینم باید بدونی که مرضیه تو این خونه خیلی قابل احترامه و مادامی که تو اینجا زندگی میکنی اون حکم مادرت رو داره و احترامش جتی از احترام گذاشتن به من هم واجب تره . اگه کوچکترین شکایتی از تو بکنه اونو از چشم تو میبینم پس مراقب رفتارت باش.

نهال دیگر تنوانست ساکت بماند.

نفس عمیقی کشید و در حالی که سعی میکرد تن صدایش را کنترل کند گفت: حکم مادرمو داره؟ هه...

اردشیر که دید نهال قصد تمام کردن بحث را ندارد سرش را تکان دادو به سمت در قدم برداشت.

با بی توجهی اردشیر نهال بیشتر احساس تحقیر شدن کرد.

صدایش را بلند تر کرد و گفت: مادر من مرده!

اردشیر باز هم بدون توجه به نهال از اتاق خارج شد.

نهال فریاد زد: شماها کشتینش!

اردشیر در اتاق را بست و نفس عمیقی کشید.

صدای هق هق نهال دوباره بلند شد. اردشیر دستی که با ان به صورت نهال سیلی زده بود را مشت کرد و زیر لب گفت:لعنت به من

اردشیر یکراست به اتاقش رفت میدانست اگر در این موقعیت با مادرش و مرضیه رو به رو شود نمیتواند خودش را کنترل کند.

طبقه پایین دوباره بحث بالا گرفته بود سوژه جدید این روزهایشان نهال بود .

مرضیه سرش را تکان داد و گفت:دیگه همینم مونده بود یکی مثله اون دختره جرات کنه اینجوری باهام حرف بزنه!منی که بچه های خودم جرات ندارن جلوم سرشونو بالا بگیرن باید اینجوری از اون دختره حرف بشنوم!

با دست به گونه اش ضربه زد و ادامه داد: اگه کسی بفهمه ابرو واسم نمیمونه!

همزمان چشم غره ای به عروسش که رو به رویش نشسته بود رفت. مینا سرش را پایین انداخت و دنیا را محکم تر از قبل بغل کرد. به طعنه های مادر شوهرش عادت کرده بود میدانست با کل کل کردن با او یا حتی گله کردن از او هیچ فایده ای ندارد. او بهتر از هر کسی میدانست که نهال با وجود عجوبه ای مثل مرضیه راه به هیچ جایی نمیبرد به جز سر خم کردن و اطاعت از این مار دو سر!

romangram.com | @romangram_com