#نهال_پارت_36
نهال نفس عمیقی کشید و با ارامش گفت :اگه مشکل منم میتونم برم تو اتاقم.
مرضیه سرش را به سمت نهال چرخاند و گفت: البته که باید بری تو اتاقت بین اعضای این خونه هیچ جایی برای تو نیست.
نهال به ارامی از جایش بلند شد. فکر نمیکرد مرضیه مرتکب چنین اشتباهی شود ولی این برایش بهتر بود.
به سمت اردشیر چرخید و گفت: بابا! اگه اجازه بدین من میرم نمیخوام به خاطر من کسی ناراحت باشه مخصوصا خانوم خونه!
کلمه اولی که به کار برد همه را علی الخصوص مرضیه و خانوم بزرگ را شکه کرد.
همین صدای مرضیه را بیشتر بالا برد.
_دختره گستاخ!
رو کرد به اردشیر و با حرص گفت: بفرما تحویل بگیر این کسیه که داشتی طرفداریشون میکردی میبینی با چه بی احترامی تورو خطاب میکنه؟
به سمت نهال برگشت و گفت:هیچکس به خودش جرات نمیده اردشیر خان رو با اسم دیگه ای صدا بزنه اونوقت تو... تو دختره بی سر و پا که معلوم نیست از کجا پیدات شده چطور جرات میکنی چنین حرفی رو به زبون بیاری؟!
نهال با شرمندگی سرش را پایین انداخت ولی خیلی زود سرش را بالا گرفت و در حالی که به اردشیر خیره شده بود گفت: برای من صفت بابا محترم ترین چیزیه که میتونم صداتون کنم! دوست ندارم این کلمه مقدسو با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا عوض کنم اما اگه شما بخواین....
صدای خانوم بزرگ حرف نهال را قطع کرد.
_بهتره این تراژدی که راه انداختی رو همین الان تمومش کنی! زودتر برگرد اتاقت...
نهال به چشمان پر از اشکش به اردشیر نگاه کرد و با بغض گفت :چشم!
و بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد.
پرده اشکی که جلوی چشمانش را گرفته بود با دست کنار زد و به سمت پله ها دوید!
romangram.com | @romangram_com