#نهال_پارت_33


میترا با اجازه ای گفت وارد شد نهال که انتظار سینی شام را داشت با تعجب به دستهای خالی میترا نگاه کرد.

جتما از غذا خوردن هم محروم شده بود!

میترا کتار در ایستاد و با لبخند محوی گفت:خسته نباشید خانوم!

نهال پوزخندی زد و گفت:خسته؟ من از صبح تا حالا از روی این تخت تکون نخوردم!اونی که خسته شده شمایی!

_شما همیشه به من لطف داری خانم جان!

نهال دست هایش را تکیه گاه خودش کرد و گفت: خب حالا بگین ببینم دوباره چه خبره؟

سرش را کمی بالا تر گرفت و با هیجان گفت: اگه بدونین چی شده خانم!

نهال ابروهایش را بالا برد. میترا ادامه داد:اردشیر خان بخشیدنتون!

_چی؟

_اردشیر خان گفتند بیام بالا صداتون کنم برای شام!یعنی بخشیدنتون!

نهال برای لحظه ای خوشحال شد ولی حیلی سریع با ترش رویی گفت:من کاری نکردم که کسی ببخشتم! برین بهشون بگین من نمیام!

میترا دستش محکم روی دست دیگرش زد و گفت:خانم جان نکنه میخواین اردشیر خان سرمو بزنه؟

نهال با اخم گفت:لابد میخواد جلوی همه منو سکه یه پول کنه و اگر نه از اردشیر خانی که من دیدم این کارا بعیده!

اردشیر خان را با لحن تمسخر امیزی به زبان اورد.

میترا سرش را به علامت منفی تکان داد و گفت:این حرفو نزنید!

romangram.com | @romangram_com