#نهال_پارت_3
-:بعد از مرگ من...
نهال با گریه گفت:بس کن!
گلناز فشار بیشتری به دستش که روی گونه نهال بود اورد و گفت:هیش...بذار حرفمو بزنم.بعد از اون تو باید بری پیش بابات.اونجا بهت سخت میگیرن اما تو باید به من قول بدی تسلیم نشی نذار بهت زور بگن تو به گردن اونا حق داری نذار حقتو بخورن...
نگاهی به صورت نهال انداخت و با غم آشکاری گفت:تمام این سالا همه سعیمو کردم که تورو از اونا دور نگه دارم ولی تنونستم منو ببخش دخترم.
نهال سرش رو روی تخت گذاشت و گفت:دیگه این حرفو نزن تو بهترین مامان دنیایی!
گلناز دستش را روی سر نهال گذاشت و گفت:عزیزم....
قطع شدن صدای گلناز قلب نهال رو چند ثانیه ای از حرکت بازداشت.
دست گلناز از روی سر نهال سر خورد.اینبار قلب نهال با شدت بیشتری به تپش افتاد.
سرش را با ترس بلند کرد.با دیدن چشمهای بسته مادرش با دستپاچگی به سمتش خم شد و گفت:مامان؟!...مامان!
وقتی جوابی از مادرش نشنید.دلش ریخت.
با نگرانی شانه های مادرش را تکان داد و گفت:مامان...
صدایش هر لحظه بالاتر می رفت.
-:مامان؟...چرا جواب نمیدی؟!
فریاد زد.
-:مامان....مامان جواب بده
romangram.com | @romangram_com