#نهال_پارت_27


همه باید سر ساعت مشخص برای غذا حاضر بشن.موقع خوردن عصرونه هم همه باید حضور داشته باشن.

اقا خوششون نمیاد کسی زیاد تو خونه از وسایل الکترونیکی استفاده کنه اگه خیلی حوصلتون سر رفت بهتره برین کتابخونه و اونجا بمونین یا با حرف زدن با بقیه سرتون رو گرم کنید.اقا روی خانم بزرگ خیلی حساسه هیچکدوم از اعضای خونواده حق نداردن رو حرف خانم بزرگ حرف بزنن ایشونم خیلی سخت گیره حتی بیرون رفتن از یه جمعی که ایشون هستن بدون دلیل و اجازه از خانم بزرگ ممنوعه!

نهال نفس عمیقی کشید و گفت:صبر کن دیگه نمیخواد ادامه بدی فهمیدم اینجا حکومت نظامیه!

میترا با ترس محکم پشت دستش کوبید و گفت:نزنین این حرفو اگه به گوش اردشیر خان برسه...

مهال پوزخندی زد و گفت:تیکه بزرگم گوشمه!

میترا سرش را پایین انداخت از این دختر بعید بود که حتی به یکی از حرفهایی که زده عمل کند.

و نهال میدانست که در برابر او سخت گیری بیشتری خواهد شد هرچه بود او دختر زنی بود که کل معادلات این خانه را به هم ریخته بود و تنها راه فرارش مردی بود که صبح عشق عشق به مادرش را در چشمانش دیده بود.

بعد از این که حرفهای میترا تمام شد و نهال به طبقه پایین رفت.

داخل اتاق نشیمن خانه همه دور هم جمع بودن.

سام بلندی که کرد توجه هیچکس را جلب نکرد انگار حتی صدایش را هم نشنیده بودند.

نمیدانست چه عکس العملی باید نشان بدهد یا کجا برود به اولین مبل خالی نزدکیش پناه برد. نهالی به بقیه انداخت خانم بزرگ و مرضیه کنار هم نشسته بودند و در گوشی حرف میزدند از طرفی دنیا و مادرش با زن جوان دیگری گوشه اتاق نشسته بودند و دختر نوجوانی که سر میز کنار نهال نشسته بود هم مشغول بازی با دنیا بود.

نگاهش را سمت زنی کشید که کنارش نشسته بود و با تلفن صحبت میکرد. نیمرخش شبیه خانوم بزرگ بود البته جوان تر و البته خیلی لاغر از از او.

برایش مهم نبود چه میگوید فقط سعی داشت بفهمد این زن دقیقا چه کسی است ولی نگاه خیره اش حس دیگری به عمه اش داده بود. همین که گوشی را سر جایش گذاشت با دلخوری گفت:دختر بهت یاد ندادن به حرفای دیگران گوش ندی؟

نهال با تعجب گفت:چی؟

عمه اخمی کرد و گفت:این جواب منه؟ببینم تو بلد نیستی با بزرگترت چطوری حرف بزنی؟

romangram.com | @romangram_com